• شنبه, ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 April 20
کد خبر: 410929
تاریخ انتشار: شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۷ ۱۲:۰۶
دسته: حکایت
پرینت
ایمیل

حکایت جالینوس و دیوانه

 
حکایت جالینوس, حکایت جالینوس و دیوانه

 

جالینوس روزی از راهی می گذشت، دیوانه ای او را دید مدتی به رخسارش نگریست و سپس به او چشمک زد و آستینش را کشید. جالینوس وقتی به پیش یاران و شاگردان خود آمد گفت : «یکی از شما داروی بهبود دیوانگی به من دهد.» یکی از آنان گفت : «ای دانای هنرمند داروی دیوانگی به چه کارت آیدت ؟»

جالینوس پاسخ داد : «امروز آمده دیوانه ای به رخسارم نگریست و خندید و آستینم را کشید. او از من خوشش آمده بود.»
شاگرد گفت : «این چه ربطی به دیوانگی  تو دارد ؟»
جالینوس گفت :


گر ندیدی جنس خود کی آمدی             کی به غیر جنس، خود را بر زدی
چون دوکس باهم زید بی هیچ شک          در میانشان هست قدر مشترک

منبع:anjoman.tebyan.net

 

 


منبع: http://www.beytoote.com/fun/allegory/galen-and-crazy-story.html
بازدید: 730




Scroll to Top