
ميگويند در مزرعهاي به نام زير پل كه در ده كيلومتري شمال قلعه «سه» واقع شده و متعلق به چند نفر ارباب آبادي بوده است چند نفر كشاورز سكونت داشتهاند. اين مزرعه قلعهاي دارد محكم با ديوارهاي بلند. هوايش بسيار سرد است بهطوري كه سرماي آن ناحيه ضربالمثل است.
در يكي از شبهاي پاييزي يك نفر از اربابها يا به اصطلاح محل يكي از نوابها به آنجا ميرود و چون پاسي از شب ميگذرد و هنگام خواب فرا ميرسد ارباب خطاب به برزگر ميزبان ميگويد: «خب بايد خوابيد.
براي خوابيدن يك دست لحاف و تشك تميز بيار» دهقان در جواب ميگويد: «ارباب، لحاف و تشكي كه ندارم. فقط چند تكه جل اسب دارم!»
نواب كه از شنيدن اين جواب و رختخوابي كه دهقانش براي او تجويز كرده خيلي ناراحت ميشود با اوقات تلخي ميگويد: «مردكه فلان فلان شده، من زير جل اسب بخوابم؟»
رعيت ميگويد: «خب ارباب در خانه هرچه هست و ميهمان هركه هست».
نواب به حالت اعتراض بلند ميشود و به يكي از اتاقهاي ديگر قلعه ميرود و دستور ميدهد مقداري هيزم ميآورند و آتش روشن ميكنند كه به حساب خودش بينياز از لحاظ و جل اسب، شب را به روز برساند.
همين كار را هم ميكند اما وسط شب سرما شدت ميكند و نواب بيچاره از شدت سرما ناراحت و مستأصل ميشود و از اتاق بيرون ميآيد و همان كشاورز را به نام صدا ميكند: «آهاي عبدالله!»
عبدالله جواب ميدهد: «بله ارباب! چه فرمايشي داريد؟» ارباب ميگويد: «اونيد كه بوات اسمش نبه وآرگير بوره» يعني آن را كه گفتي اسمش را نبر و بردار و بيار
منبع:parsianstore.ir